همیشه سراغت را از طلوع میگیرم؛خدانکند تو حوالی غروب گم شده باشی...
همیشه سراغت را از طلوع میگیرم؛خدانکند تو حوالی غروب گم شده باشی...
ناسازگاری می کند دلم؛از بس که باصـــبـر و امــیــد فریبش داده ام؛که می آیـی...
و هنوز هم خبری از آمدنت نیست!
باز هم شب جمعه و بهانه های دل!
نمی دانم در پی کدام بهانه دلم را آروم کنم!؟
شـلمچه!
یــا
کرب و بلای حــسـیـن!
برای تو می نویسم؛ای کسی که زیباترین القاب عـالم را دارا هستی....
باتـواز حـرکـت دسـتم بـرکـت می بارد!!
م ه د ی
دیــگر دلـم آروم نـمی شـود هـرچـه مـیگـویـم:شـایـدایـن جـمـعـه بـیـایـد....
دنـیـایـــ مـن!کـجـایـی کـه هـرچـه مـی آیـی؛نـمـی رسـی؟!
بـیـا و تـرجـمه کن واژه ی انتظار را....
بـیا و داستان دل بی قرار و منتظرم را مرور کن...!
الـلهم عـجـل ولـیـک الـفـرج
خورشید به امید چشمان تو زنده است؛اما از غصه ی نبودنت غروب هر روز کمرنگ تر میشود...!
پی نوشت:
خـداکـنـد کـه بـیـایـی!
یاصـاحـب الـزمان(عج)
براستی کیست این عباس؟!
که اگر سکینه لـب به گفتن آب تر کند؛همه ی هستی عباس آب می شود!
فضای دل دیوانه ام گرفته اس؛دوباره پای گنه کارم به بزم عشق تو باز گشته اس!