در تلاطم روزگار؛بر دل سیاهم؛
با مرکب سفید نام تو را مینویسم!!
م ه د ی
در تلاطم روزگار؛بر دل سیاهم؛
با مرکب سفید نام تو را مینویسم!!
م ه د ی
امام زمان آمدنی نیست؛بلکه آوردنی است!
ببخش این روز ها انگاربرای آوردنت کاری از ما ساخته نیست
ببخش ناامیدت میکنیم
ببخش...
از نبودنت سیل غم در دلم غوغا می کند؛
این حادثه ی دل تکراریست...
مدت هاست که پناهنده چشمانت شده ام؛
این ز خود بی خودی ام را دریاب که سخت پریشانم!
م ه د ی
فاصله ها دورت نمی کند؛دلم می میرد اگر روزی بهانه ات را نگیرد!
ش ل م چ ه
وقتی میخواهم تاریخ صفحه ی دلم را بنویسم؛گوشه ای طوری که فقط خودم ببینم؛می نویسم؛
"جمعه و او نیامد"
دلم میداند پشت این فردا ها تو دگر می آیی...
پ ن:تورا من چشم در راهم!
کاروانی از بهار به انتظار آمدنت صف به صف نشسته اند!
بهار در راه است و من هنوز بی شکوفه مانده ام!
پ ن:خـدا کند که بیایی...
خدایا خسته ام از قدم زدن در پیاده روهای انتظار
یکـ آسمان کلنگی میخواهم؛زمینت بوی زندگی نمی دهد!