آریـــ
من هنوز هم همان قایق شکسته بادبانم ؛که ساحل را در روشنایی فانوس وصل تو می بیند...
بیا و داستان دل بیقرارم را مرور کن..آقا صدایت که میزنم؛جوابم بده...
راستی چـــقـــدر تا آمدنت مانده است؟؟!!؟؟
آریـــ
من هنوز هم همان قایق شکسته بادبانم ؛که ساحل را در روشنایی فانوس وصل تو می بیند...
بیا و داستان دل بیقرارم را مرور کن..آقا صدایت که میزنم؛جوابم بده...
راستی چـــقـــدر تا آمدنت مانده است؟؟!!؟؟
کنارم باش...
لحظه ای درو نشو ازم...
میخواهم آرامش وجودت همیشه و همیشه و همیشه همراه قلب پریشانم باشد...
آقای بی کسان؛باید اعتراف کنم که وقتی کنارمی دلم بیشتر ازهمیشه برایت تنگـــ میشود!!
حرف هایی که گفتنشان سخت است...
حر ف هایی که بوی درد میدهند؛بوی غم؛بوی تنهایی؛مهم تر از همه بــــــــــــوی انتظار.....
شـــایـــد هــا را دور بزنیم؛
کــــاش ایـــن جـــمــعـــه بـــیـــایـــد؛کــــاش.....
دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی!!!
خشن تر
عصبی تر
کلافه تر و تلخ تر
و همه اش رو نگه میداری!! و دقیقا سر کسی خالی میکنی که...
دلتنگش هستی...خــــــــــــــــــدایـــــــــــــــــا دلتنگتم...!!!
.
.
.
.
ای دل آروم باش خدا همراهته...
من اشکــ میریختم و نگاهم رو به آسمون دوخته بودم...حرفی نمیزدم بغض توی گلوم بود...حرفامو با نگاهم بهش میگفتم و به پهنای صورت اشکــ میریختم...
ناشکــیــب تر از همیشه شده بودم...از خودم بدم میومد...
با آرامش نگاهم میکرد و لبخند میزد...
آخرش دستی رو صورتم کشید و آروم تو گوشم گفت: گریه نکن...
ما بنده هامون رو تو آب های عمیق فرو می بریم؛نه واسه غرق کردنشون بلکه برای پـــــــــــاکــــ کردنشون...
.
.
.
.
خـــدایـــا دستانت را زیر تنهایی ام ستون کن؛ که من از دنیای بی تو و از آوارگی بی تو میترسم....
چگونه تفسیرت کنم ای سبزترین!
که نه بیان را توان قدم گذاردن در بلندای معرفت توست و نه قلم گویای بی کرانگی ات!!!
ای پهناورترین دریای عشق! از ظهور تو لبریزتر نبینم...
تمنایمان ای گویاترین کلام تاریخ! ای اوج پرواز معنی! تنها میخواهیم به هنگام جوشش بی شائبه ات قطره ای باشیم در خروش؛
قطره ای باشیم در تکاپو؛در هیاهو...
ای فانوس!چشم های بی فروغ ما هدایت تو را می طلبد و دشت های بلند خالی و دوداندود ذهن های بایرمان؛طراوت تو را...
آقا جانم...سالهاست که برخاکــ پای زائرانت سجده میکنم؛وبا اشکــ های شفاف قلبم که برای مظلومیتت فرو می ریزند وضو میگیرم
و دو رکعت عشق به نیت غربتت میخوانم!!!
.
.
.
.
به امید ظهور آسمانی ات!
ایـــ مرد افلاکی!
کدامین جمعه قدم بر خــاکـــ خواهی گذارد؟!
تا به یمن آمدنت تمام شهرهای دلم را آذین ببندم....
براستی کیست این"عـــبـــاس"
که اگر در کربلا سکینه لب به گفتن:آب باز میکرد؛
همه ی هستی "عــبــاس" آب میشد!