مینویسم به مناسبت تولدم...زمینی شدنم...

روایت میکنم خودم را

روایت میکنم چند سالی را که از حیات و نفس کشیدنم میگذرد...

امشب از خواب خوش گریزانم

امشب میخوام خودم را برای خودم روایت کنم


چند سال پیش

در چنین شبی؛وقتی تو آغوش گرم خدا بودم و سهمم آسمون بود؛

خدا دستم رو گرفت و تو گوشم گفت:

باید برگردی زمین؛اونجا؛تو زمین یکی واسه اومدنت؛ واسه لمس بودنت لحظه شماری میکنه

آغوش گرم مادر را بهم هدیه داد

گرمای آغوشش به گرمای آغوش خداست

زمینی شدم اما توی زمین خدا یه آسمون دیگه بهم هدیه داد...

آسمونی از جنس(نامم)آسمونی از جنس(قرآن)

و

من امشب باز دلم آسمانی میخواهد و آغوش گرم خدا