آقا
هرازگاهی بیادم باش......
وقتی نفس هایم به شمارش می افتد
وقتی دلم به اندازه ی دنیا تنگ میشود
فقط یکــ چیز میخواهم
دستانت را روی قلبم بذاری...
نگاهم کنی...
و برای دل تب کرده ام امن یجیب بخوانی...
دیگر برای چشم هایم نماز"بـــاران" نخوان
اشکــ هایم تبدیل به سیل شد
و
از آمدنت خبری نشد...
خود را مستحق فطریه میدانم
آقا مرحمتی کن به آبرو و نام مادرت
بر من روسیاه مرحمتی بفرما....
دلم خوش بود
به روزها و شب های ماه رمضان
به اولین و آخرین جمعه ی ماه...دلم را گول میزدم و میگفتم:خـــب این جمعه هم نیامد تا جمعه ی دیگه خدا بزرگه...
اما به خودم که اومدم؛انگشتانم را که نگاه کردم دیدم روزهای نیامدنت بیشتر از تعداد انگشتانم شده است
دلم هوایت را کرده است...
من باشم و تــو و آسمون که خیره بشم بهش که بین ستاره ها پیدات کنم....
آقا
به شمیم نفست
سخت محتاجم.......
بیا...بیا...