پرونده سیاه مراکم مرور کن آقا...
من خودم به حال و روز خودم گریه میکنم
مهریه ما یک جلد کلام الله مجید بود و یک سکه طلا.
سکه را بعد عقد بخشیدم.
اما آن یک جلد قرآن را محمد بعد از ازدواج خرید و صفحه اولش اینطور نوشت:
امیدم به اینست که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر،
که همه چیز فنا پذیر است جز این کتاب.
حالا هر چند وقت یکبار که خستگی بر من غلبه میکند،این نوشنه ها را میخوانم و آرام میگیرم.
شهید محمد جهان آرا
آنقدر غرق در افکارش شده بود که متوجه نگاه خانم نمی شد. -
به چی فکر می کنید؟ خانم را دید که ایستاده و به او نگاه می کند. -
امروز نماز اول وقتم عقب افتاد ، دنبال رفتار امروزم می گردم تا گیر کارم را پیدا کنم.
شهید محمد علی رجایی
فرازی از حکمت 31 نهج البلاغه