من کیستم؛
که شاعر شمس زمان شوم؟!
دست غریب عــشــق مگر یــاوری کند...
من کیستم؛
که شاعر شمس زمان شوم؟!
دست غریب عــشــق مگر یــاوری کند...
باغبان باغ رسالت رفته بود
و
گل نیلوفرش را میان در و دیوار می زدند...
آقا بیا
خودت بازدید کن از نوشته هایم؛از غم هایم؛ازدرد انتظار؛از بغض های فروخورده ام؛
ازدرد دوری؛از نامهربانی ها؛از واژه ها و کلماتی که در ذهنم راه میروند؛ازاینکه کم آورده ام از نبودنت...
میروم تا باخودت برگردم به جایی که متعلق به خودت است...
التماس دعای این روزهایم؛التماس دعای فرج است...
آقا بیا....
شیشه های خانه دیگر کفاف نمیدهد بس که هــا کردم
و نوشتم انتظار انتظار انتظار....