تمام سایه روشن های احساسم با آرامش مهتابی تــو پر میشود!
نمیدانم چگونه تفسیرت کنم؛ ای زیباترین!
نه بیان را توان قدم گذاردن در بلندای معرفت توست و نه قلم گویای بی کرانگی ات...ای پهناورترین دریای عشق!
"حـبـیـبـی یـاحـسـیـن"
تو را با کدام نام صدا بزنم تا این دل بی قرار آرام بگیرد؟!
ای دل نسوز و بگذار تا بسازم با نام یوسف گم گشته ام...
شبی به خلوت من هم بیا؛دلم تنگ است؛
به وسعت همه ی گریه ها دلم تنگ است.....
همیشه سراغت را از طلوع میگیرم؛خدانکند تو حوالی غروب گم شده باشی...
ناسازگاری می کند دلم؛از بس که باصـــبـر و امــیــد فریبش داده ام؛که می آیـی...
و هنوز هم خبری از آمدنت نیست!
باز هم شب جمعه و بهانه های دل!
نمی دانم در پی کدام بهانه دلم را آروم کنم!؟
شـلمچه!
یــا
کرب و بلای حــسـیـن!