به آسمان خیره شده ام!
به دنبال تکه ابری هستم؛تا بیاید و بر من ببارد!
آب میخواهد این دل خشکیده ی من؛تشنه است؛باران می طلبد صحرای وجودم...
به آسمان خیره شده ام!
به دنبال تکه ابری هستم؛تا بیاید و بر من ببارد!
آب میخواهد این دل خشکیده ی من؛تشنه است؛باران می طلبد صحرای وجودم...
میخواهم غم پنهانی دلم را به لباس واژگان مزین کنم!
و
از صفحه ی دلم به صفحه ی کاغذ منتقل کنم!
آه...
خوشا بحال پروانه ها...
چرایی اش را تو خودت بهتر میدانی...
نمیدانم تا چند صفحه و چند سطر پر میشود از این نوشته ها...
فقط میدانم هرچقدر که باشند؛بدون او صفایی ندارند این نوشته ها...
یــکــ نــگاه کـامـل امـــ کــن آقا جــان...
یــاامامــ هــادیــ(ع)
آقاجان؛
من که در آخرین نقطه ی شعاع دایره ی دوستی تو؛بر خط مماس راه میروم
و تحمل غربت و دوری تو را ندارم...
پس آنها که به مرکز دایره نزدیکــ اند؛چه حالی دارند!!!
عقربه های قبله نما چه لرزانند؛
به هرسمت که میچرخانی میلرزند...وقتی به سمت قبله میچرخد آرام میگیرد
دل هم همینطور است؛وقتی با خـــدا هم ســو میشود؛آرام میگیرد....