نبض دلم
کنار تو آرام میزند..........
اونقدر قشنگ مینوشت که همیشه انشاها و مقاله هاش
رو میزدن رو در و دیوار مدرسه
چون همه بچه ها دوست داشتن اونا رو بخونن؛ یه روز موضوع انشاء این بود:
{در آینده میخواهید چکاره شوید؟}
همه منتظر بودن ببینن طاهره چی مینویسه؛ شروع کرد به نوشتن و یه چند خطی هم نوشت:
ولی بعد هرچی نوشته بود رو خط زد و اینطوری نوشت:
{به من الهام شده که خیلی زود می میرم؛اما با شهادت}
اگه الان هم درس میخونم؛برای دکتر و مهندس شدن نیست؛
فقط برای اینکه خدا رو بهتر بشناسم...
"شهیده طاهره هاشمی"
بیایید پایان این قصه را خودتان رقم بزنید
باید پایان قصه ی دلتنگی ام؛ مثل همه ی قصه ها شیرین باشد
کلاغ این قصه باید به لانه اش برسد
و مرغ دل من به آشیانه اش...به آسمان...
من از شما یکــ آسمان میخواهم به وسعت نگاه مهربانتان
سهم من از این دنیا تنها باید همین آسمان باشد
میشود مرا هم آسمانی کنید.....؟؟؟
خدایا
بس نیست انتظار....؟؟بخدا دلم تمام شد.
چه مسخره است
سوال امتحان را میگویم؛
جای خالی را پر کنید!!!
جای تو تا ظهور
فقط ....است
غم نوشت:
آقای غمدارم سرت سلامت.....