دلتنگی ام اوت کرده بود:

دست و پایم بی رمق شده بودند؛بغض عجیبی به گلویم چنگ میزد
حس درونی ام قابل توصیف نبود...
دوست داشتم جایی برم که فقط من باشم و...
نزدیکــ و نزدیکــ تر که میشدم بوی گل نرگس به مشامم میرسید؛بوی عطر تن فاطمه(س)همه ی فضا رو پر کرده بود...
مثل کسایی که اولین بارشون هست که میرن گلزار شهدا بودم نگاهم به سنگ هایی که نوشته بود"شـــهـــیـــدگـــمــنــام-فرزند روح الله" گـــره خورده بود...
صدای نوایی دلم را میلرزاند...وشکست و شکست بغضی که ساعت ها راه گلویم را بسته بود..
.