به نام او که نامش درمان دلهای خسته و یادش شفای قلب های شکسته و معرفتش معراج عارفان است...

آسمان دلم ابری و چشمهایم بارانی است؛

بال های خیالم شکسته و پرواز برایم مقدور نیست...

کاش آفتاب صـــبـــر با دلم آشتی میکرد؛

کاش باز هم غنچه های لبخند در باغچه هایم باز میشد

و

کاش فرهنگ لغت با واژه ی ظــــهـــور تـــو آغاز میشد.

.

.

.

.

بی هدف از کوچه ها و خیابان ها میگذرم و جز صدای خسته ی گام هایم بر روی برگ های خشکـــ؛دیگر آوازی به گوشم نمیرسد.

در داخل سینه ام مرغ جوانی بال بال میزند؛گویا او هم مانند من دیگر رمقی برای انتظار ندارد.

ای مهربانم...

ای جانم فدایت باد...

ای همدم وجودم...

ای معشوقه ی زیبا جمالم...

ای مظهر عشق...

ای هـــمـــه ی من!!

وقتی نام تو می آید؛بارانی میشوم؛خیس از یاد تو؛خیس از نام تو.

بیا که منتظرت هستم؛بیا...بیا...