ای کاش دانه ای از دانه های تسبیح ات بودم!
تا دست بر سر سودا زده ام میکشیدی....
ای کاش دانه ای از دانه های تسبیح ات بودم!
تا دست بر سر سودا زده ام میکشیدی....
از تـپـش هـای قلبم مفهوم انتظار را می فهمی!
قـلـبـم بـاخـودش عـهـد بـسـته اسـت تـا تـو بـیایی فـقـط تـورا صـدا بـزنـد!
شـانـه هـایـم خـســتـه انـد!
از کـولـه بـار حـسـرتـی کـه از نـدیـدن و نـیـامـدنـت بـه دوش مـیـکـشـند!
قــصــهء انـتـظـارم رابـرای سـنـگ گـفـتـم!
ذره ذره آب شـد و شـکـسـت..آرام خـدا را صـدا زد و بـرای آمـدنـت دعـاکـرد!
از آمد و رفت فصل ها بدون تو خسته ام!
بــیــا کــه بـا آمـدنــت هــمــه ی فــصــل هــا وصــل مــیــشــود!