از نبودنت سیل غم در دلم غوغا می کند؛
این حادثه ی دل تکراریست...
از نبودنت سیل غم در دلم غوغا می کند؛
این حادثه ی دل تکراریست...
مدت هاست که پناهنده چشمانت شده ام؛
این ز خود بی خودی ام را دریاب که سخت پریشانم!
م ه د ی
فاصله ها دورت نمی کند؛دلم می میرد اگر روزی بهانه ات را نگیرد!
ش ل م چ ه
وقتی میخواهم تاریخ صفحه ی دلم را بنویسم؛گوشه ای طوری که فقط خودم ببینم؛می نویسم؛
"جمعه و او نیامد"
دلم میداند پشت این فردا ها تو دگر می آیی...
پ ن:تورا من چشم در راهم!
کاروانی از بهار به انتظار آمدنت صف به صف نشسته اند!
بهار در راه است و من هنوز بی شکوفه مانده ام!
پ ن:خـدا کند که بیایی...
خدایا خسته ام از قدم زدن در پیاده روهای انتظار
یکـ آسمان کلنگی میخواهم؛زمینت بوی زندگی نمی دهد!
کویری در انتظار آب هستم؛حتی اشک هایم کویر دلم را سیراب نمیکند
مهربان من؛بیا و بــبــار...
بازآمده ام تا اندوخته های قلب و روح و احساسم را برای تو ابراز کنم؛
تو هم سخاوت کن؛کمی بیشتر در حقم ایثار کن و از لغزش هایم چشم بپوش!
م ه د ی